همه ما در زندگی این تجربه را داریم که بارها روشی را امتحان کردیم، نتیجه مطلوبی را نگرفتهایم و مصرانه در پی امتحان همان روش قبلی هستیم به این امید که شاید معجزهای رخ دهد. فردی را تصور کنید که در مسیری در حال حرکت است. بر سر راه او تیر چراغ برقی وجود دارد که هر بار با آن برخورد کرده و به عقب برمیگردد اما ناامید نمیشود، دوباره برمیخیزد، لباسش را میتکاند، عزمش را جزم میکند و مجدداً به همان تیر برخورد میکند. این داستان بارها اتفاق میافتد و در نهایت، فرد خسته و سرخورده بر بخت بد خود لعنت میفرستد که چرا تمامی تیرهای برق دنیا او را محاصره کردهاند. اگر آن فرد ما باشیم که در مسیر دستیابی به اهدافمان گام برمیداریم، تیر چراغ برق میتواند استعارهای از تمام موانع ذهنی، شخصی، حرفهای و هر آن چیزی باشد که ما را از ادامه مسیر بازمیدارد. نکته اساسی ماجرا اینجاست که افراد معمولاً به جای اینکه به ماهیت اساسی مسئله فکر کنند، روش دستیابی به آن را مدنظر قرار میدهند، بنابراین با برخورد به اولین مانع برمیگردیم و دوباره مصممتر و حتی با سرعت بیشتر خود را به آن میکوبیم. ما بهگونهای روی پاسخ تمرکز میکنیم که انگار خود سؤال است و سرسختانه سعی داریم مسئله اشتباهی را حل کنیم. اغلب اوقات وقتی نمیتوانیم پاسخ مسئلهای را بیابیم، دلیلش این است که سؤال اصلی را به خوبی درک نکردهایم. در واقع ما هنر دستیابی را یاد نگرفتهایم!
همۀ ما در زندگی اوقاتی را میگذرانیم که در حل مسائلمان با بنبست روبهرو میشویم، بر سر دوراهی قرار میگیریم، تصمیمگیری برایمان سخت میشود و نمیدانیم کدام مسیر را انتخاب کنیم. بسیاری از ما طعم تلخ بی تصمیمی، کلافگی و سردرگمی را چشیدهایم. در این اوقات، ناکارآمدی رویکردهای سنتی حل مسئله –که میگویند: «قبل از اقدام باید همۀ جوانب را بررسی کرد» و عمدتاً آن را در محیط مدرسه و خانواده آموختهایم– برایمان بیشازپیش آشکار میشود. در دنیایی که عدم قطعیتها، پیچیدگیها، ابهامات و اندرکنشهای نهفته در ساختار سیستمها و زیرسیستمها «امکان بررسی همۀ جوانب» را از ما سلب کرده است، تفکر طراحی رویکرد عملگرایانهتری را پیش رویمان میگذارد.
در کتاب هنر دستیابی، پروفسور برنارد راث، استاد باسابقۀ دانشگاه استنفورد، با بهرهگیری از رویکرد تفکر طراحی و تجربۀ پنجاهسالۀ معلمی خود، خِرَدی ناب و راهکارهایی عملی در اختیارمان قرار میدهد تا بتوانیم از درجا زدن و به دور خود گشتن دست بکشیم و گامی عملی بهسوی اهدافمان در زندگی برداریم.
هرچند تاکنون از تفکر طراحی عمدتاً برای حل مسائل دنیای کسبوکار استفاده شده است، پروفسور راث در این کتاب نحوۀ بهکارگیری آن در حوزۀ رشد و توسعۀ فردی را آموزش میدهد و ظرفیتها و تواناییهای این رویکرد در حل مسائل شخصی را برای خوانندگان آشکار میسازد
رویکرد غالب کتاب هنر دستیابی، بینش تفکر طراحی است.
رویکرد غالب کتاب هنر دستیابی، بینش تفکر طراحی است. بر اساس همین رویکرد لازم است برای حل مسئله بتوانیم با فرد یا افرادی که ذینفع مسئلهاند همدلی کنیم و با دغدغهها و نیازهایشان آشنا شویم (در مسائل شخصی، این فرد خودمانیم). در گام دوم، باید بتوانیم مسئلهای را که با آن روبهروییم واضح تعریف کنیم و مطمئن شویم سراغ مسئلۀ درستی رفتهایم. گام سوم به ایدهپردازی برای تولید راهحلهای مختلف اختصاص دارد. در گام چهارم، نمونهای از راهحلی که مؤثرتر و اجراییتر از بقیه است میسازیم و اجرا میکنیم و در گام پنجم و آخر، بازخوردها و نتایج بهدستآمده از اجرای نمونهمان را بررسی میکنیم و درصورت نیاز فرایند را تکرار میکنیم تا به راهحلی مؤثر و کافی برسیم.
نقطه تمایز کتاب هنر دستیابی با دیگر کتابهای توسعه فردی
نقطه تمایز کتاب هنر دستیابی با دیگر کتابهای توسعه فردی و مدیریتی موجود در بازار در این است که در بیشتر کتابها تفکر طراحی در جهت بیرونی به کار گرفته میشود یعنی از آن برای حل مسائل افراد، کسبوکارها و بنگاهها استفاده میشود اما نویسنده این کتاب علاقه عجیبی دارد تا شما از پتانسیل تفکر طراحی برای بهبود بخشیدن زندگی خودتان، روابط بین فردیتان و طراحی بهترین نسخه از خودتان استفاده کنید.
در مسیر دستیابی به موفقیت، معمولاً دلایل زیادی برای نرسیدن داریم. ما از این دلایل به عنوان سپری برای پنهان کردن نقاط ضعفمان استفاده میکنیم. وقتی دست از دلیلتراشی برای برحق جلوه دادن خودمان برمیداریم، احتمال تغییر رفتارمان بیشتر است. در واقع بسیاری از دلایلی که میآوریم، صرفاً بهانههایی برای نادیده گرفتن این واقعیت است که تمایلی نداریم برای چیزی در زندگیمان اهمیت لازم را قائل شویم. واقعیت این است که دلیل اصلی توقف ما در مسیر توفیق، دقیقاً خودمان هستیم. این ذهنیت ما است که به مسئله، شکست و چگونگی کار کردن با دیگران شکل میدهد و اینجاست که متوجه میشویم خودمان شمشیر به دست گرفتهایم و خودزنی میکنیم.
تلاش کردن، با انجام دادن فرق دارد
تلنگر بعدی کتاب هنر دستیابی برای شما این است که «تلاش کردن، با انجام دادن فرق دارد». شاید کاملاً بدیهی به نظر برسد، اما بسیاری از ما در آن دچار ضعف هستیم. اینکه سعی کنید جسمی را از من بگیرید یا اینکه تحت هر شرایطی مصمم باشید آن را از چنگ من درآورید، رویکرد متفاوتی است. برنارد راث اعتقاد دارد که باید به اهداف چنگ انداخت نه اینکه منتظر اتفاق افتادنشان باشیم. شما میتوانید در تاریکی بنشینید و به امید روشن شدن چراغ اتاق منتظر بمانید یا از جایتان بلند شوید و خودتان کلید چراغ را بزنید.
هرچه بیشتر میل به موفقیت داشته باشید، بیشتر از شکست میترسید، پس از جسارت شما کاسته میشود و بنابراین کمتر در مسیر توفیق و دستیابی قرار میگیرید و البته بدیهی است که در چنین شرایطی شکست میخورید. این همان چرخه معیوب مسیر توفیق است.
در قسمتی از کتاب هنر دستیابی آمده است اگر کاری انجام دادید و به نتیجه رسیدید، چقدر هم عالی! اما اگر کاری انجام دادید و به نتیجه نرسید، باید گفت چهبهتر! انجام میدهید، شکست میخورید و یاد میگیرید. دوباره انجام میدهید، دوباره شکست میخورید و بیشتر یاد میگیرید.
از طرفی اگر کتابهای انتشارات آریانا قلم را دنبال کرده باشید، ارتباط و انسجام خوبی بین کتاب «تفکر طراحی»، «نوآفرینی» و «بازیکن تیمی ایدئال» با این کتاب حس خواهید کرد. این کتاب سعی دارد تا کسب دستاورد را از تمامی جوانب بررسی نماید و در این مسیر به عوامل شناختی، کار در بستر گروهی و رویکرد فرد به حل مسئله بهره میگیرد.
در نهایت اینکه با خواندن این کتاب یاد میگیرید که اگر موفق شوید، دیگر احتمالات معنای خود را از دست میدهند، در هر مسیری ۲ درصد شانس موفقیت وجود دارد؛ اما اگر شما جزو همان دو درصد باشید، با احتمال صد در صد به موفقیت میرسید.
پس هنر دستیابی را جدی بگیرید!